سفارش تبلیغ
صبا ویژن
«خداوند کسی را که نافرمانی اش کند، دوست نمی دارد» . آن گاه حضرت این شعر را برخواند : خدا را می کنی و باز اظهار دوستی او را می نمایی ؟! [محمّد ابی عمیر - کسی که خود از امام صادق علیه السلام شنیده بود برایم نقل کرد که ایشان می فرمود]

شهید وشهادت

 
 
عرفه(دوشنبه 92 مهر 22 ساعت 8:54 صبح )
هنوز در گوشمان این دعای زیبایت طنین انداز است
که عاشقانه می گفتی:
خدایا! روزی شهادت می خواهم ،
که از همه چیز خبری هست ، إلا شهادت

و خدا چه زیبا آرزویت را براورده کرد....
آنقدر آسمانی بودی که امام خامنه ای در وصفت فرمود:

او بارها تا مرز شهادت پیش رفته بود.
آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله می کشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیش قدم می شد

سردار شهید حاج احمد کاظمی


 
آقای خاتمی(دوشنبه 92 مهر 22 ساعت 8:52 صبح )

"«وجود این جریانات خشن نشانه آزادی بیان و آزادی فکر نیست، نشانه تخریب و دهن کجی به آرای ملت و تصمیمات رهبری است»"


به نظرتان جمله بالا را چه کسی گفته؟
آقای صفار هرندی بعد از پرتاب لنگه کفش به ایشان در دانشگاه در سال 89؟ ...
امام جمعه محترم تهران بعد از آتش‌زدن مسجد لولاگر توسط معترضانِ سال 88
فرمانده سپاه پاسداران در واکنش به حمله به حوزه بسیج عاشورا در سال 88
رئیس‌ دفتر آقای احمدی‌نژاد در واکنش به آتش‌زدن عکس رئیس‌جمهور قانونی مملکت در دانشگاه جلوی چشمان رئیس‌جمهور؟ یا …

نه.. نه.. اشتباه نکنید! اینها جملات جناب آقای سید محمد خاتمی است در واکنش به حوادث فرودگاه مهرآباد و اعتراض به آقای روحانی!

کارتون "ساعت برناد" یادتان هست؟ همان پسرکی که هر وقت دلش می‌خواست دکمه را می‌زد و ساعت را نگه می‌داشت یا عقب و جلو می‌کرد؟‌ ایکاش یکی از آن‌ها را داشتیم.. می‌رفتیم جلوی آقای سیدمحمد خاتمی.. یواشکی دستمان را می‌گذاشتیم توی جیبمان روی دکمه‌ی ساعت.. به آقای خاتمی می‌گفتیم.. مستر!‌ شما این جملات را فرموده‌اید؟‌ و تا می‌گفت بله! دکمه را فشار می‌دادیم.. تاریخ را 4 سال می‌کشیدم عقب، می‌رفتیم وسط آشوب‌های سال 88، مثلا زیر پل مدیریت، بعد دوباره دکمه ساعت را می‌زدیم و رو به آقای خاتمی می‌گفتیم: حاج آقا! دوباره همین جمله را تکرار می‌کنید لطفا؟‌!



 
علی* جان تولدت مبارک(دوشنبه 92 مهر 22 ساعت 8:51 صبح )

((هوالشهید))
خورشید 21 مهر بار دیگر طلوع میکند تا تداعی کند آن روزی را که تو پا به این دنیا گذاشتی و آرام آرام پروانگی را آموختی تا به اوج عشق برسی و طعم لذیذ شهادت را بچشی , آری خداوند تورا برای خودش آفرید و نامت را از همان آغاز شهید گذاشت , درد نبودنت را فقط شهید بودن و مقرب الهی شدن و سر بر زانوی ابا عبدالله (ع) نهادنت میتواند برایمان قابل تحمل کند ...


((هوالشهید)) خورشید 21 مهر بار دیگر طلوع میکند تا تداعی کند آن روزی را که تو پا به این دنیا گذاشتی و آرام آرام پروانگی را آموختی تا به اوج عشق برسی و طعم لذیذ شهادت را بچشی , آری خداوند تورا برای خودش آفرید و نامت را از همان آغاز شهید گذاشت , درد نبودنت را فقط شهید بودن و مقرب الهی شدن و سر بر زانوی ابا عبدالله (ع) نهادنت میتواند برایمان قابل تحمل کند ...  //*علی* جان تولدت مبارک//



 
سفارشی مهم برای حال و هوای این روز ها(دوشنبه 92 مهر 22 ساعت 8:50 صبح )
سفارشی مهم برای حال و هوای این روز ها
----------------------------------------------
امام میگفتند نگذارید بحثهای سیاسی به کدورت بیانجامد

در زمینه‌ى مسائل سیاسى... و اجتماعى هم به نظرم میرسد که وقتى در چهارچوبها شما متفق و متحدید، اینجور باید برخورد کنید؛ نگذارید به کدورت بینجامد. بله، ممکن است کسانى باشند که از لحاظ اصول و مبانى با شما دشمنى کنند؛ خب آن یک مقوله‌ى دیگرى است، یک بحث دیگرى است؛ اما اختلاف نظر نباید به دعوا و کدورت و احیاناً خشونت بینجامد.
امام (رضوان الله علیه) - البته نه به دانشجویان - مکرر به سیاستمداران و نمایندگان و مسئولان و فعالان سیاسى توصیه میکردند و میگفتند مثل مباحثه‌ى طلبه‌ها رفتار کنید. طلبه‌ها در هنگام مباحثه، گاهى اوقات علیه هم عصبانى میشوند - حالا مضمون هم میگویند به طلبه‌ها، میگویند کتاب تو سر هم میزنند! که البته چنین چیزى نیست - بحث میکنند، داد میکشند؛ کسى نگاه کند، خیال میکند اینها میخواهند مثلاً همدیگر را تکه‌پاره کنند؛ در حالى که نه، مباحثه که تمام میشود، بلند میشوند میروند با همدیگر سر سفره مى‌نشینند و آبگوشتشان را میخورند، با هم حرف میزنند، با هم دوستند، رفیقند. امام میگفتند: سیاسیون - چه در مجلس، چه در دولت، چه در حزب جمهورى اسلامى که آن‌وقت ما داشتیم، یا بقیه‌ى عرصه‌هاى سیاسى - اینجورى با هم رفتار کنند. ممکن است اختلاف نظر هم باشد، بگومگو هم باشد، اما نگذارید کدورت و دشمنى به میان بیاید.
بیانات در دیدار دانشجویان‌ 1392/05/06


 
تیغیم و میبریم(دوشنبه 92 مهر 22 ساعت 8:50 صبح )

تیغیم و میبریم،
رعدیم و می غُریم
فریادمون پشته
کوه و تکون میده
از جار و جنجالِ...
دشمن نمیترسیم
این خاک خیلی از این بازیا دیده
خون عزیزامون
دریاست ای دنیا!
طوفانترین دریا
با ماست ای دنیا!
سبز و سفید و سرخ
آباد و آزاده
تا هست این پرچم
بالاست ای دنیا



 
هواپیمای اسرائیلی(دوشنبه 92 مهر 22 ساعت 8:47 صبح )

خبرنگار خارجی پرسید: اگر هواپیمای اسرائیلی وارد خاک ایران شود و 10 بمب خود را بر روی شهر شما بریزد با چه می خواهید این هواپیما را منهدم کنید؟؟

جواب داد: مهم نیست هواپیما چند عدد بمب و کجا می ریزد مهم اینست که موقع برگشت این هواپیما، اسرائی...لی وجود نخواهد داشت
که در آن فرود بیاید.

سردار سرلشگر عزیز جعفری



 
درآمد(سه شنبه 92 تیر 4 ساعت 5:4 عصر )

تبسم



 
من الغریب الی حبیب(یکشنبه 90 آبان 22 ساعت 10:43 صبح )

باز هم کاروانی از مکه خارج شد به سوی کربلا......

باز هم صدای زنگ کاروان .....

باز هم ندای هل من ناصر ینصرونی.......

باز هم لبیک گویان..........

باز هم جاماندگانی از قافله حسینی........

امسال محرم جای تعدادی از حسینی ها خالی است

نه

جای اونها توی قافله است

باز هم جا ماندیم

از دیشب پشت تلفن ها حرف از پروازه

- مقدم

- پرید

علی کنگرانی

- پرید

- سید محمد حسینی

- پرید

- جهانگیری

 - پرید

- دشتبان

- پرید

- زلفی

- پرید

- ..........

- همه پریدن

باز پرواز باز رفتن رفقا

باز هم موندن و ..............

موندن و موندن

امسال محرم مائیم و جای خالی رفقا

بچه ها مبارک



 
اسیردوسیب(شنبه 89 شهریور 20 ساعت 8:6 عصر )

شبیه خنده ی تلخ رقیب هاشده ایم
 به جای سیب، اسیردوسیب هاشده ایم
صدای هق هق آن گریه های زیباکو؟
گرفت طعم مناجات طعم تنباکو
برای خواندن بعضی دعای معروفه
زیادفرق ندارندکافه یاکوفه!
میان معرکه امن یجیب هم خوب است
حرم پس ازدوسه ساعت دوسیب هم خوب است
ظهورمی کند آری صداکنیدحتما!
میان کام گرفتن دعاکنیدحتما!
کنایه بودولی روضه خوان مواظب باش
اهای هیئتی نوجوان مواظب باش

 

 

 

 



 
خاطره(پنج شنبه 89 فروردین 12 ساعت 8:40 عصر )

 

 

آنها تسلیم شدند

 

مقاومت فایده ای ندارد تیر اندازی نکنید ، خود را تسلیم کنید . بچه ها زخمی بودند و میخندیدند . محمد تقی داشت فشنگ ها را به جلو می برد گفت : هر طوری شده خودتان را به عقب برسانید . ما عقب رفتیم و او رفت جلو.

خود را تسلیم کرد. محمد تقی و عباسعلی با هم تسلیم شدند ، البته عراقی ها کور خوانده بودند شهیدان خود را به خدا تسلیم کردند.

 

 

 

 

جای پای من

 

پیش رویمان میدان مین بود . راه بسته بود . ناچار بودیم خود را به بچه ها برسانیم . گفتم هرچه بادا باد خود را به میدان مین میزنم تا راه بچه ها باز شود . می بایست خود را به خط دشمن بزنیم . سریع حرکت کردم . جلوم را گرفت و من را نگه داشت ، گفت : شما بمانید من می روم . شما فرمانده اید . پایتان را جای پای من بگذارید . از میدان مین عبور کرد و ما هم پشت سرش.

 

 

برگه عبور

 

ما چهار نفر بودیم ، من چهارمیشان بودم . گوشه ای نشسته بودم خیره خیره به بچه ها نگاه میکردم ، عازم جبهه بودند و نگاه حسرت بار من میخواست آنها را بدرقه کند . ناگاه دست گرمی بر شانه های سردم نشست و رشته افکارم را پاره کرد.

« علی جان خیلی گرفته ای بیا کمی قدم بزنیم»

به راه افتادیم میخواست هدیه ای برای حسن حسنان و محمد فخاری بگیرد. گرفت. به خانه هایشان بردیم و تحویل دادیم. گفتم : اگه رفتی اون ور مرز یه دعوتنامه هم برای ما بفرست . بعدها فهمیدم که محمد و حسن همان روز برگه ی عبور خود را گرفتند و در کربلای پنج خود را به آن ور مرز ملکوت رساندند و من که چهارمین نفرشان بودم هنوز چشم به راه هدیه اش هستم.

 

 

 

بلندهای پنجوین

 

از خدا سه چیز خواسته بود : شهید شود ، گمنام از دنیا برود و جانباز جان دهد.

قبل از عملیات در بلندیهای پنجوین از ناحیه پا مجروح شد . فرمانده وقتی دید خون از ایشان میرود گفت به عقب برگردد. مرتضی گفت : الان باید حق را ادا کرد. اگر نمیتوانم تیر اندازی کنم خشای گذاری میکنم. یکی از همسنگرانش میگوید: وقتی دیدم مرتضی برای من خشاب پر میکند و من تیر اندازی میکنم واقعا متحول شدم.

مرتضی از همان جا ملکوتی شد. ای جانباز شهید پس از 13 سال گمنامی به شهید آباد سرخه بازگشت.

 

 

 



   1   2   3      >




بازدیدهای امروز: 1  بازدید

بازدیدهای دیروز:5  بازدید

مجموع بازدیدها: 171529  بازدید


» ?پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «