به نظرتان جمله بالا را چه کسی گفته؟
آقای صفار هرندی بعد از پرتاب لنگه کفش به ایشان در دانشگاه در سال 89؟ ...
امام جمعه محترم تهران بعد از آتشزدن مسجد لولاگر توسط معترضانِ سال 88
فرمانده سپاه پاسداران در واکنش به حمله به حوزه بسیج عاشورا در سال 88
رئیس دفتر آقای احمدینژاد در واکنش به آتشزدن عکس رئیسجمهور قانونی مملکت در دانشگاه جلوی چشمان رئیسجمهور؟ یا …
نه.. نه.. اشتباه نکنید! اینها جملات جناب آقای سید محمد خاتمی است در واکنش به حوادث فرودگاه مهرآباد و اعتراض به آقای روحانی!
کارتون "ساعت برناد" یادتان هست؟ همان پسرکی که هر وقت دلش میخواست دکمه را میزد و ساعت را نگه میداشت یا عقب و جلو میکرد؟ ایکاش یکی از آنها را داشتیم.. میرفتیم جلوی آقای سیدمحمد خاتمی.. یواشکی دستمان را میگذاشتیم توی جیبمان روی دکمهی ساعت.. به آقای خاتمی میگفتیم.. مستر! شما این جملات را فرمودهاید؟ و تا میگفت بله! دکمه را فشار میدادیم.. تاریخ را 4 سال میکشیدم عقب، میرفتیم وسط آشوبهای سال 88، مثلا زیر پل مدیریت، بعد دوباره دکمه ساعت را میزدیم و رو به آقای خاتمی میگفتیم: حاج آقا! دوباره همین جمله را تکرار میکنید لطفا؟!
((هوالشهید))
خورشید 21 مهر بار دیگر طلوع میکند تا تداعی کند آن روزی را که تو پا به این دنیا گذاشتی و آرام آرام پروانگی را آموختی تا به اوج عشق برسی و طعم لذیذ شهادت را بچشی , آری خداوند تورا برای خودش آفرید و نامت را از همان آغاز شهید گذاشت , درد نبودنت را فقط شهید بودن و مقرب الهی شدن و سر بر زانوی ابا عبدالله (ع) نهادنت میتواند برایمان قابل تحمل کند ...
جواب داد: مهم نیست هواپیما چند عدد بمب و کجا می ریزد مهم اینست که موقع برگشت این هواپیما، اسرائی...لی وجود نخواهد داشت
که در آن فرود بیاید.
سردار سرلشگر عزیز جعفری
باز هم کاروانی از مکه خارج شد به سوی کربلا......
باز هم صدای زنگ کاروان .....
باز هم ندای هل من ناصر ینصرونی.......
باز هم لبیک گویان..........
باز هم جاماندگانی از قافله حسینی........
امسال محرم جای تعدادی از حسینی ها خالی است
نه
جای اونها توی قافله است
باز هم جا ماندیم
از دیشب پشت تلفن ها حرف از پروازه
- مقدم
- پرید
علی کنگرانی
- پرید
- سید محمد حسینی
- پرید
- جهانگیری
- پرید
- دشتبان
- پرید
- زلفی
- پرید
- ..........
- همه پریدن
باز پرواز باز رفتن رفقا
باز هم موندن و ..............
موندن و موندن
امسال محرم مائیم و جای خالی رفقا
بچه ها مبارک
شبیه خنده ی تلخ رقیب هاشده ایم
به جای سیب، اسیردوسیب هاشده ایم
صدای هق هق آن گریه های زیباکو؟
گرفت طعم مناجات طعم تنباکو
برای خواندن بعضی دعای معروفه
زیادفرق ندارندکافه یاکوفه!
میان معرکه امن یجیب هم خوب است
حرم پس ازدوسه ساعت دوسیب هم خوب است
ظهورمی کند آری صداکنیدحتما!
میان کام گرفتن دعاکنیدحتما!
کنایه بودولی روضه خوان مواظب باش
اهای هیئتی نوجوان مواظب باش
آنها تسلیم شدند
مقاومت فایده ای ندارد تیر اندازی نکنید ، خود را تسلیم کنید . بچه ها زخمی بودند و میخندیدند . محمد تقی داشت فشنگ ها را به جلو می برد گفت : هر طوری شده خودتان را به عقب برسانید . ما عقب رفتیم و او رفت جلو.
خود را تسلیم کرد. محمد تقی و عباسعلی با هم تسلیم شدند ، البته عراقی ها کور خوانده بودند شهیدان خود را به خدا تسلیم کردند.
جای پای من
پیش رویمان میدان مین بود . راه بسته بود . ناچار بودیم خود را به بچه ها برسانیم . گفتم هرچه بادا باد خود را به میدان مین میزنم تا راه بچه ها باز شود . می بایست خود را به خط دشمن بزنیم . سریع حرکت کردم . جلوم را گرفت و من را نگه داشت ، گفت : شما بمانید من می روم . شما فرمانده اید . پایتان را جای پای من بگذارید . از میدان مین عبور کرد و ما هم پشت سرش.
برگه عبور
ما چهار نفر بودیم ، من چهارمیشان بودم . گوشه ای نشسته بودم خیره خیره به بچه ها نگاه میکردم ، عازم جبهه بودند و نگاه حسرت بار من میخواست آنها را بدرقه کند . ناگاه دست گرمی بر شانه های سردم نشست و رشته افکارم را پاره کرد.
« علی جان خیلی گرفته ای بیا کمی قدم بزنیم»
به راه افتادیم میخواست هدیه ای برای حسن حسنان و محمد فخاری بگیرد. گرفت. به خانه هایشان بردیم و تحویل دادیم. گفتم : اگه رفتی اون ور مرز یه دعوتنامه هم برای ما بفرست . بعدها فهمیدم که محمد و حسن همان روز برگه ی عبور خود را گرفتند و در کربلای پنج خود را به آن ور مرز ملکوت رساندند و من که چهارمین نفرشان بودم هنوز چشم به راه هدیه اش هستم.
بلندهای پنجوین
از خدا سه چیز خواسته بود : شهید شود ، گمنام از دنیا برود و جانباز جان دهد.
قبل از عملیات در بلندیهای پنجوین از ناحیه پا مجروح شد . فرمانده وقتی دید خون از ایشان میرود گفت به عقب برگردد. مرتضی گفت : الان باید حق را ادا کرد. اگر نمیتوانم تیر اندازی کنم خشای گذاری میکنم. یکی از همسنگرانش میگوید: وقتی دیدم مرتضی برای من خشاب پر میکند و من تیر اندازی میکنم واقعا متحول شدم.
مرتضی از همان جا ملکوتی شد. ای جانباز شهید پس از 13 سال گمنامی به شهید آباد سرخه بازگشت.