سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش نور و پرتوی است که خداوند در دلهای دوستانش می تاباند و بدان بر زبان آنان سخن می راند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

شهید وشهادت

 
 
شهیدی که نشانی قبرش را داد(یکشنبه 88 آبان 3 ساعت 11:29 عصر )

شهید حمید(حسین) عربنژاد فرزند اکبر متولد سال 1345 در شهر خانوک از توابع استان کرمان،پس از طی نمودن دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی جهت ادامه تحصیل راهی شهر کرمان شد. با شروع جنگ تحمیلی و فرمان بسیج از سوی امام خمینی(ره) مدرسه را رها کرد و راهی دانشگاه عشق شد...

پس از مدتی حضو در جبهه حق ، به مرخصی آمد و برای بار دوم در حالی که لباس سبز پاسداری را به تن نموده بود ،مجددا" به جمع حماسه سازان دفاع مقدس پیوست. در عملیات بیت المقدس آرپی جی بر دوش داشت و به شکار تانکهای بعثی پرداخت و یک شب مانده به آزادی خرمشهر ، خودش را از قید دنیا آزاد نمود و به ملاء اعلا پیوست.شهید حمید عربنژاد در این عملیات مفقودالاثر گردید و امسال بر دوش مردم روزه دار محله پامنار تهران تشییع و در مسجد فائق دفن گردید.

 

آقای یزدی زاده از اهالی کاظم آباد (35 کیلومتری کرمان) می گوید:شبی داشتم از تلوزیون مراسم تشییع شهداء را تماشا می کردم ، دلم

 

 

گرفت و حال عجیبی به من دست داد با خودم گفتم کاش من هم در جمع این مردم برای تشییع و خاکسپاری شهدا حاضر بودم با همان حال خوابیدم . در عالم خواب همان تشییع با شکوه را دیدم ولی با عظمت تر ، پس از تشییع ، یک برادر پاسدار آمد و گفت با شما کار دارند وقتی رفتم، به من گفتند شما باید خاکسپاری شهدا را انجام دهی. شروع کردم زیر لب اشعاری از امام حسین(ع) و گودال قتلگاه زمزمه کردم و شهدا را داخل قبر قرار می دادم. سومین شهید را که گذاشتم یک دفعه متوجه شدم قبر روشن و به اندازه یک اتاق بزرگ شد        

 

 

و شهید بر تختی نشست ترس بر من غلبه کرد خواستم از قبر خارج شوم  و یک دفعه به خودم آمدم و گفتم که شهید که ترس ندارد. برگشتم شهید به من گفت همان شعر هایی که زمزمه می کردی بخوان من می خواندم و او سینه می زد.پس از چند لحظه گفت :فلانی از تو یک خواهش دارم من حسین اکبر هستم ، بچه خانوک . باید بری به پدرم بگویی . که من در اینجا دفن هستم و نفر سومم.

 

 

 تاکید کرد که حتما" بروم و در مقابل به من قول شفاعت داد. از خواب بیدار شدم گریه می کردم ساعت 1/5 بامداد بود.خانمم بیدار شد برای او خوابم را تعریف کردم.

دو روز بعد از برادر عیالم خواستم که او برود و خانواده شهید خبر بدهید ، گذشت و خبری نشد خودم با موتور سیکلت رفتم خانوک از چند نفر سئوال کردم با توجه به گذشت 24 سال کسی یادش نبود. رفتم گلزار شهدا آنجا هم متوجه نشدم از یک نفر که آنجا بود پرسیدم او گفت: به این نام یک نفر را دفن کرده اند . جنازه اش را همان سالها آورده اند با نا امیدی برگشتم به طرف کاظم آباد.

همسر گفت باید از یک فر مسن تر بپرسی . یک نفر داشت از روبرو می آمد ، از او سئوال کردم آیا شما شهیدی به نام حسین اکبر می شناسی که مفقود باشد.گفت بله پسر خواهرم هست. گفتم با پدر ایشان کار دارم داشتیم صحبت می کردم که ماشینی رسید.پدر شهید بود به اتفاق هم به خانه ایشان رفتیم و من جریان خواب را تعریف کردم چند عکس شهید آنجا بود به همسرم در گوشی گفتم شهیدی که خواب دیدم بین اینها نیست پدرشهید متوجه شد و رفت عکس دیگری را آورد و دیدم همان عکس شهیدی است که من درخواب دیده ام.

یکی از همرزمان شهید درادامه این جریان می گوید:پدر شهید با من تماس گرفت و موضوع خواب را گفت. بنا شد در این خصوص تحقیق شود. بلافاصله از طریق هیئت مددکاری ایثارگران کرمان جناب سرهنگ ورزنده شماره ستاد معراج را پیدا کردم و پس از چند روز توانستم با مسئول امور شهدا صحبت کنم پرسیدم آیا به تازگی تشییع پیکر شهید در تهران داشته اید ، گفت بله پنج شهید در روز شهادت مولا امیرالمومنین (ع) تشییع و در خیابان ایران محله پامنار مسجد فائق دفن شده اند.

مشخصات شهدا را خواستم (مشخصاتی مثل محل شهادت ، نام لشکر یا تیپ، سن با توجه به آزمایش پزشکی قانونی) وقتی مشخصات را خواند.سومین شهید مربوط به ثارالله کرمان بود و سن وی 16 ساله و محل شهادت هم درست بود. باز هم با همرزم دیگر شهید سرهنگ شهریاری و برادران عملیات جناب سرهنگ ندافیان نقشه منطقه عملیاتی و محل شهادت وی را تست کردیم و یقینمان بیشتر شد. بلافاصله با دفتر سردار باقرزاده مسئول پیگیری کمیسیون امور مفقودین مکاتبه نمودم و جریان را به اطلاع ایشان رساندم.

با پیگیری های که شد ایشان گفتند خانواده شهید را جهت زیارت به تهران اعزام نمائید به اتفاق خانواده شهید جهت زیارت قبرش به تهران رفتیم .معلوم شد شهید بزرگوار حمید(حسین)عرب نژاد پس از حدود 24 سال مفقودیت روی دست روزه داران محله پامنار تهران در روز شهادت مولا امیرالمومنین علی(ع) تشییع و در مسجد فائق به خاک سپرده شده است.

پدر شهید می گوید: بچه باهوشی بود، اهل نماز، مسجد و درس بود.در سن 16 سالگی تصمیم گرفت به جبهه برود و میگفت:تا وقتی در کشور جنگ هست ،من نمی توانم با آرامش به مدرسه و کلاس درس بروم حالا می روم می جنگم و بعد از جنگ درس می خوانم.من تا به حال همیشه احساس میکردم او زنده است و برمی گردد شاید اسیر شده باشد شهادتش را باور نمی کردم از زمانی که قبر شهید را در تهران زیارت کردم و از دلائلی که موضوع مفقودیت ایشان را به شهادتش اثبات کرد پس از 24 سال انتظار متوجه شدم که شهید شده و در کجا دفن شده ،به آرامش رسیدم وگویی گم کرده چندین ساله ام را پیدا کردم.خواهر شهید میگوید:در نامه ایی به خانواده در زمانی که جبهه بود نوشته:((اگر میخواهی مشهور شوی گمنام باش واگر میخواهی گمنام باشی مشهورشو ومن دوست دارم مشهور شوم))

 به نقل از www.shohadakhanok.com



 
عروج عاشقانه شهید عباس گودرزی(سه شنبه 88 مهر 28 ساعت 9:57 عصر )

کیست این پنهان مرا در جان وتن                               کز زبان من همی گوید سخن

بشنوید این صاحب آواز کیست                                 آن که گوید از لب من راز کیست

شهید در حال زیارت مزار حضرت دانیال نبی (ع)

وقتی اسم عباس گودرزی میاد تو ذهن من یاد شلمچه، دهلاویه ،اروند ،فکه، شهید همت ،باکری،باقری،خرازی،زین الدین ، کاظمی و خیلیای دیگه باهاشون زندگی می کرد

یاد خنده هاش

یاد شوخیاش

یاد یاحسینش

یاد تربت عاشوراش

یاد همه لحظه هایی که باهاش بودم 

یاد ............

 

 شهادت هنر مردان خداست

امروز عباس از بین ما پر کشید و رفت دل همه مارو با خودش برد

سلام من رو هم به مادرمون برسون

خداحافظ

یادش گرامی روحش شادشهید گودرزی در مقابل مسجد جامع خرمشهر



 
کوچه ما بوی مجنون می دهد 2(یکشنبه 86 بهمن 28 ساعت 7:7 عصر )
گفت مولا کل ارض کربلا
شیعه یعنی غربت و رنج و بلا
شیعه بی درد زخم بی نمک
بس کن این یا لیتـَنی کـُنتُ مَعَک
کربلا غوغاست، ساز و برگ کو
ظهر عاشوراست، شور مرگ کو
کربلا گفتم کـَران را گوش نیست
ورنه از غم بلبلی خاموش نیست
بلبلان چهچه ز ماتم می زنند
روز و شب از کربلا دم می زنند
هر نظر بر غنچه ای تر می کنند
یادی از غوغای اصغر می کنند
گفت بابا بی برادر مانده ای
بی کس و بی یار و یاور مانده ای
گر تو تنهایی بگو من کیستم
اصغرم اما نه اصغر نیستم
خیز و اسماعیل را آماده کن
سجده شکری بر این سجاده کن
ای پدر حرف مرا در گوش گیر
خیز و این قنداقه در آغوش گیر
خیز و با تعجیل می دانم به بر
بر سر نعش شهیدانم ببر
تشنه ام اما نه بر آب فرات
آب می خواهم ولی آب حیات
آب در دست کمان دشمن است
تیر آن نامرد احیای من است
آتش اقیانوس را آواز داد
آخرین ققنوس را پرواز داد
خون اصغر آسمان را سیر کرد
خواب زینب را چه خوش تعبیر کرد
آه زینب سر به محمل می زند
کاروان را زخم بر دل می زند
ای پرستار پرستوهای من
مرهم زخم تکاپوهای من
ای زبان صدق و تصدیق صفا
اولین بیمار چشمت مصطفی
عصمت زهرا، عزیز مرتضی
در تو جاری رستخیز مرتضی
عصر عاشورا علم در دست توست
کرسی و لوح و قلم در دست توست
غنچه ها را گر چه پرپر کرده ام
کوله بارت را سبکتر کرده ام
ظهر عاشورا که زیر خنجرم
دست بگشا سایه افشان بر سرم
شیعه یعنی امتزاج نار و نور
شیعه یعنی راس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
کیست این ساقی که بی دست آمدست
کز سبوی تیغ سر مست آمدست
آب گفتم سینه ها بی تاب شد
خیمه ها از آه و آتش آب شد
آب گفتم تشنگی بیداد کرد
کودکم بی تاب شد فریاد کرد
بر زبانش شعله آه و عطش
شد زتیر کین گلویش آبکش
آفتاب از روی زین افتاده است
مشک آبش بر زمین افتاده است

 
امروزبرای شهدا وقت نداریم(سه شنبه 86 آبان 29 ساعت 9:36 صبح )

 

 

امروزبرای شهدا وقت نداریم

ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم

امروزبه فتوای خرد عشق حرام است

ازعشق مگو قصه ،که ماوقت نداریم

باحضرت شیطان سرمان گرم گناه است

مابهرملاقات خدا وقت نداریم

درعافیت آباد جهان سبزنشینیم

ای دردجوانمرد ترا وقت نداریم

درکوفه تن غیرت ماخانه نشین است

بهرسفرکرببلاوقت نداریم

هرجندکه زیباست شهیدانه بمیریم

خوبست،ولی حیف که ماوقت نداریم



 
حجله سنگر ...(یکشنبه 86 آبان 13 ساعت 6:43 عصر )
 

جبهه

 

عروس من شهادت است.

صفیر گلوله،عقد ما را خواهد خواند

و با پوششی از خون تازه و سرخ

خود را بزک خواهم کرد

و در غلغله شادی مسلسلها

و بارش«نقل سرب»

در حجله سنگر

عروس شهادت را

بآغوش خواهم کشید

و در همهه تشییع کنندگان پیکرم

که اتومبیل تابوتم،گلباران می شود

مشتهای خشمگین گره کرده

با تکبیر

مرگ بر اسرائیل!

مرا بدرقه خواهند کرد

عروس من شهادت است

و فرزند من و او

نامش آزادی است

قسمتی از وصیت نامه شهید محسن نائینی فرد از اهالی مریانج همدان



 
پوتین(یکشنبه 86 آبان 13 ساعت 6:19 عصر )


پوتین  

...

اولین کسی بود که آمد و گفت می‌خواهد معبر باز کند.

چند قدم دوید به سمت میدان مین. ایستاد. همه فکر کردیم ترسیده. کسی گفت:« خوب، این طفلک فقط 14 سالشه.»

برگشت به سمت ما. پوتین‌هایش را در آورد. گفت:« این‌ها نو ان.»

به سمت میدان مین دوید.



 
کجایید ای شهیدان خدایی(چهارشنبه 86 مهر 18 ساعت 12:0 صبح )
کجایید ای شهیدان خداییکجایید ای سبک روحان عاشقکجایید ای شهان آسمانیکجایید ای ز جان و جا رهیدهکجایید ای در زندان شکستهکجایید ای در مخزن گشادهدر آن بحرید کاین عالم کف او استکف دریاست صورت​های عالمدلم کف کرد کاین نقش سخن شدبرآ ای شمس تبریزی ز مشرق بلاجویان دشت کربلاییپرنده​تر ز مرغان هواییبدانسته فلک را درگشاییکسی مر عقل را گوید کجاییبداده وام داران را رهاییکجایید ای نوای بی​نواییزمانی بیش دارید آشناییز کف بگذر اگر اهل صفاییبهل نقش و به دل رو گر ز ماییکه اصل اصل اصل هر ضیایی


 
به نام خداوند مردان جنگ(چهارشنبه 86 مهر 18 ساعت 12:0 صبح )

به نام خداوند مردان جنگ                  دلیران چون شیر و ببر و پلنگ
 به نام خداوند یاران دین                      ز شک رسته مردان اهل یقین
  به نام یلان محمد (ص) نشان             که شد شورشان غبطه ی گردباد
   علی صولتانی که در خون شدند          به یک نعره از خویش بیرون شدند
    به نام کسانی کنم اقتدا                       که در خاک از آنهاست جوش صدا
     به نام غیوران زهرا نسب                      زخود رستگان به حق منتسب
      حسن مذهبان صبور آمده                     می زهر نوشان آن میکده
       خراب آتیان حسین آشنا                       به خون رنگی ِ مشرقین آشنا
        اگر دم فرو بندم از ذکرشان                  رها نیستم از فکرشان
         من و یاد یاران که سر باختند                 ولی بر ستم گردن افراختند
          سحرگاه اعزام یادش بخیر                     و گردان گمنام یادش بخیر
           لباسی که خاکی تر از خاک                   ولی چون دل عشقان پاک بود
            من و چفیه ای ساده و بی ریا                رفیقانی افتاده و بی ریا
             الهی به مستان بربد شکن                    به مردان طوفانی ِ خط شکن
              الهی به گردان ِ زید و کمیل                     دلیران چون رعد و طفان و سیل
               به آنان که بی پا و سر آمدند                   شهید از دیار خطر آمدند
                به مفقود و جانباز و ایثارگر                       که شد تیغشان بر عدو کارگر
                 به مردان در کنج محبس قسم                 به والفجر و بیت المقدس قسم
                  به خیبر که برکند مولا درش                      به رأسی که صد پاره شد پیکرش
                   به دلسنگی کربلای چهار                         به یاران بی مدفن و بی مزار
                    به فتح المبین و به فتح الفتوح                 به طوفان به کشتی به دریا به نوح   
                     به مرصاد و مردان مرگ آفرین                 منافق ستیزان تیغ آتشین

 من وجنگ یاران دیرینه ایم   کمر بسته در هشت وادی خطر 

                سپر ساخته سینه بر تیرها    شنا کرده در شط خون جگر

                            به کارون و اروند تا پل زدیم   گذشتیم از خویش تا رزمگاه

                                      در آن سو دشمن کمین کرده بود   عظیم وتهی همچو ابری سیاه

                           چو طوفان وزیدیم و بر هم زدیم    ز خار و خسان خواب و آرام را

           خلیج از تب و تاب ما موج زد   نوشتیم با خون سرانجام را 

 به یاد آر بس قایق تیز رو   شبانگاه بر خط دشمن زدند 

           به یک انتهار آخرین ضربه را   بر اسلام منحط ِ دشمن زدند

                          خطر بود و شط بود و غواص ها    سلاحی بجز عشق و ایمان نبود

                                       ز نیزارها  بی  صدا  رد  شدیم    صدایی  بجز صوت  قرآن  نبود

                          مرا حضرت ساقی آواز داد   که جنگ است باید محیا شویم   

         زنی آنچنان بر صف تیرها    که از کشتگان ره ما شوی

 یکی قبضه چون قبضه های دگر    هماهنگ اصحاب احمد شدم   

         سپاهی مقدس تر از بدر بود    که من در رکاب محمد (ص) شدم



 
شهیدِ استوار(سه شنبه 86 مهر 10 ساعت 1:26 عصر )
 

بنام خدا

همراه‌ بچه‌های‌ گروه‌ تفحص‌ لشکر عاشورا، در منطقه‌ فکه‌، همانجایی‌ که‌روزی‌ در بهار سال‌ 62 عملیات‌ والفجر یک‌ انجام‌ شده‌ بود، خاکریزها و شیارهارا می‌گشتیم‌ تا شهیدان‌ بر جای‌ مانده‌ را بیاییم‌، روی‌ یکی‌ از خاکریزها باصحنه‌ جالب‌ و باور نکردنی‌ ای‌ روبه‌ رو شدیم‌.
بسجی‌ ای‌ آرپی‌ جی‌ زن‌، روی‌ زانون‌ نشسته‌ بود تا تانک‌ رو به‌ رویش‌ را بزند،ولی‌ بلافاصله‌ پس‌ از شلیک‌ موشک‌ گلرله‌ تک‌ تیراندازان‌ عراقی‌ پیشانی‌ اش‌را شکافته‌ و او که‌ روبه‌ جلو افتاده‌ بود، در همان‌ حال‌ لوله‌ آرپی‌ جی‌ به‌ صورت‌عمود بر زمین‌ مانده‌ و بدان‌ او متکی‌ بر آرپی‌ جی‌، به‌ حالت‌ نیمه‌ سجده‌ روی‌خاکریز مانده‌ بود،
آرام‌ و آهسته‌، استخوانهایش‌ را جمع‌ کردیم‌ و اندام‌ مطهرش‌ را با خود آوردیم‌.

* حاج رحیم صارمی(فرمانده گروه تفحص لشگر عاشورا)







بازدیدهای امروز: 42  بازدید

بازدیدهای دیروز:3  بازدید

مجموع بازدیدها: 171609  بازدید


» ?پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «