با سلام
با عرض شرمندگی برای وقفه بسیار طولانی در به روز کردن وبلاگ مجموعه ای از اشعار شاعر بزرگ عمان سامانی در خصوص واقعه عاشورا را برای استفاده دوستان قرار می دهم
قسمت اول
کیست این پنهان مرا در جان وتن؟
کززبان من همی گوید سخن؟
این که گوید از زبان من راز کیست؟
بنگرید این صاحب آواز کیست؟
درمن این سان خود نمایی می کند
ادعای آشنایی می کند
کیست این گویا و شنوا در تنم؟
باورم یارب نیاید کاین منم
متصلتر با همه دوری به من
از نگه با چشم واز لب با سخن
خوش پریشان با منش گفتار هاست
در پریشان گوئیش اسرار هاست
گوید او چون شاهدی صاحب جمال
حسن خود بیند بسر حد کمال
از برای خود نمائی صبح و شام
سر بر آرد گه ز روزن گه ز بام
با خدنگ غمزه صید دل کند
دید هر جا طایری بسمل کند
گردنی هر جا در آرد در کمند
تا نگوید کس اسیرانش کمند
لاجرم آن شاهد بالا و پست
با کمال دلربائی در الست
جلوه اش گرمی بازاری نداشت
یوسف حسنش خریداری نداشت
غمزه اش را قابل تیری نبود
لایق پیکانش نخجیری نبود
عشوه اش هر جا کمند انداز گشت
گردنی لایق نیامد باز گشت
ما سوی آینه آن رو شدند
مظهر آن طلعت دلجو شدند
پس جمال خویش در آیینه دید
روی زیبا دید و عشق آمد پدید
مدتی آن عشق بی نام و نشان
بد معلق در فضای بی کران
دلنشین خویش ماوایی نداشت
تا درو منزل کند جایی نداشت
بهر منزل بیقراری ساز کرد
طالبان خویش را آواز کرد
چونکه یکسر طالبان را جمع ساخت
جمله را پروانه یک شمع ساخت
جلوه ای کرد از یمین و از یسار
دوزخی و جنتی کرد آشکار
جنتی خاطر نواز و دلفروز
دوزخی دشمن گداز و غیر سوز
****************************************