اتل متل یه بابا...یه بابای شکسته...خیلی پهلوون ولی ....نحیف و زار و خسته
بپرس ازش تا بگه.... چه جور میشه سوخت و ساخت....با فروش زندگی ...اجاره خونه پرداخت
بپرس رنگ فاطمه ...برای چی پریده....یا از کجا میاره ...اجاره خونه میده
آی قصه قصه قصه...نون و پنیر و پسته...مامان،بابا،بچه ها...کنار هم نشسته
حمیده پشت بابا...نشسته رو شونه هاش....محمد و ملیحه .....دست میکشن رو موهاش
یه خورده اون طرف تر....مامان کنار دیوار....زل زده به باباجون...با اون دو چشم بیمار
تو خونه هر کی امروز ...از بابا چیزی میخواد.....چون که قراره بابا...با دستهای پر بیاد
با صد هزاران امید...برای دریافت وام.....لچه ها رو میبوسه....میگه ،دست پر میام
کقشها رو پا کرد و بعد....اون بابای مهربون....برای دریافت وام....زد از توخونه بیرون
الهی که بمیرم.... با صد هزاران امید.....اون بابای امید وار ...رفت وبه مقصد رسید
پاگذاشت تو ساختمون ...یه گوشه آروم ایستاد.....وقتی که نوبتش شد...تقاضای وام رو داد
تقاضا رو اون آقا ..گرفتش و خیلی سرد....یک نگاه به تقاضا...یه نگاه به بابام کرد
با تلخی گفت:ببینم...علی ملک تو نیستی؟....من تو رو میشناسم....چهل درصدی تو هستی!
اون که یه تیکه ترکش....جا خوش کرده تو سرش......یه جا سالم نداره..... تو همه ی پیکرش
یه بار که وام گرفتی ...دیگه واسه چی میخوای؟...مگه خونه خالته ...راه به راه اینجا میای؟
چرا جواب نمیدی؟....بگو که نگرفتی.....دیگه نداریم بدیم...به ما چه جبهه رفتی
سرو پایین میندازه ...راه گلوش میگیره.....آبروش رو میبرن ..میگن برو نمیره
قلب بابام شکسته....رنگ بابام پریده...اگه بره جوابِ ....صابخونه رو کی میده؟
شیر خشک فاطمه....خرج دوا و درمون......اشکهای چشم مادر...آذوقه ی خونمون
فاطمه بیقراره...در انتظار شیره....قسطها عقب افتاده ...باید وامو بگیره
صد دفعه توی اتاق...زنده میشه میمیره.....میگن برو نمیره....میگن برو نمیره
هر چی غمه تو دنیا .....تو قلب اون میشینه.....یک دفعه پشت اون میز...دوشکاچی رو میبینه
حس میکنه تو فکه.....توی کانال اسیره....فضای توی اتاق....پر از ترکش و تیره
خون جلوی چشمای.... باباجونو میگیره....میگن برو نمیره.....میگن برو نمیره
داد میزنه :نمیرم...چرا میگی نمیشه؟.....میزنه تو صورتش....با سر میره تو شیشه
بچه من مریضه....در انتظار شیره.....صابخونه امروز میاد...اجارشو بگیره
یقه شو وا میکنه...سینشو نشون میده.....داد میزنه یا حسین ...علی داره جون میده
اون مرده داد میزنه:...این همه دور ور ندار....اینجا دیگه جبهه نیست ...صداتو پایین بیار
سو استفاده کردی ...هر چی هیچی نمیگیم....حالا که این جوریه ...داریم ولی نمیدیم
قلب بابام میگیره.....با سوز و آه و با شرم....میگه دیگه نمیخوام...خیلی مردی دمت گرم
بیرون میاد از اتاق....سر رو میندازه پایین....با بغض میگه حسین جان(ع)....عشقه و عشقه همین
تکیه میده به دیوار...روی زمین میشینه.....عکس حسینش رو بر.... روی دیوار میبینه
اشک آقا (ع)میچکه....از توی چشم ترش....نشسته بود کنار...نعش علی اکبرش
لیست کل یادداشت های وبلاگ?