کمپوت گیلاس همیشه پیش قدم بود . آن رو زشور و حال دیگری داشت ، من با او بودم اما فاصله ی ما خیلی زیاد بود . حال هوایش را درک نمیکردم. کمپوت گبلاسی را باز کردم و به او تعارف نمودم و او در حالی که میگفت : من رفتم برای همیشه خداحافظی کرد و لحظاتی بعد دری به خانه ی خورشید گشود و آسمانی شد.
قمقه های خالی قمقمه هایشان خالی بود . بچه های موسی بن جعفر برای انجام پاتک آمده بودند. مستقیم آنها را از اهواز به مهران آورده بودند . ما در گردان حضرت رسول بودیم . گردان ما از آنها پشتیبانی میکرد . از بیسیم مکالمات را می شنیدیم. ساعت 3 یا 4 صبح بود تعدادی از بچه ها شهید شده بودند . شهی مجتبی سبوحی از بی سیم به فرمانده خبر می داد : بچه ها نوروزی میشوند ( یعنی شهید میشوند ، نوروزی از شهدای عملیات قبل بود .) بچه ها مصطفی میشوند ( مصطفی هم از اسرا بود) میخواست بگوید وضع خراب است. بچه ها مقاومت میکردند . صبح که شهدا را برگرداندند دیدیم شهید سنگری هم بین آنهاست . حسین قمقه اش خالی بود.
آیه های سرخ نزدیک اذان ظهر بود . یکی از بچه ها در سنگر قرآن میخواند. وارد سنگر شد ، گفت : بلند شو می خواهم قرآن بخوانم . آنجا تنها جای مناسب سنگر بود که می شد قرآن خواند ، اصرار کرد و آخر دستش را گرفت و بلندش کرد کتاب خدا را گشود ، آیاتش را زمزمه کرد و بعد ترکشی که از گلوله خمپاره 60عراقی ها جدا شده بود سینه ی محمد باقر را خونین نمود. قرآن را بوسید به کناری نهاد. نمیدانیم او چه آیاتی را میخواند ، هر چه بود حسرت زمزمه های آخر در ما ماند. محمد باقر از جزیره مجنون لیلایی شد و به ساحل حقیقت پیوست.
آخرین سجده میگفت : زیاد شوخی نکنید ، زیاد نخندید آن شب خیلی عوض شده بود . آنقدر شوخی کرد و خندید که با خود میگفتیم : در روزهای معمولی ما را از شوخی منع میکند و خودش در شی عملیات این گونه میخندد. فردا در کربلای پنج تیر مستقیم بر پیشانی اش نشست و لبخند مهربانش را خونین کرد . سپس پیشانی بر خاک نهاد و آخرین سجده اش را به صاحب لبخند ها تقدیم نمود.
|
حــالا که می روی بـــازآهسـته تر مسافر
کـی بــازخــواهی آمــد بــاردگــرمسافر؟
پــروازرســم عشق است با تــو کبـوترانه
یک آسمان بلــندی بی بــال و پـــرمسافر
درجــاده ای ازآتش بــا شـوق رهسـپاری
تا جبهــه ؛ این همیشه مــرزخطر مسافر
درتیروترکش و خون ؛ازجنس زخم وباران
ازبــــاتــلاق آتــــش کــردی گــــذرمسافر
درانتــظارمــانـدنـد ازشب به سمت فـردا
آئیــنه هــای روشن با چــشم تــرمسافر
حالا نشــانی تو شــاید فقط همین است
تنـــهــا پــلاک بـی نــام و مختــصرمسافر
حــالا که می روی بـــازآهسـته تر مسافر
کـی بــازخــواهی آمــد بــاردگــرمسافر؟
پــروازرســم عشق است با تــو کبـوترانه
یک آسمان بلــندی بی بــال و پـــرمسافر
درجــاده ای ازآتش بــا شـوق رهسـپاری
تا جبهــه ؛ این همیشه مــرزخطر مسافر
درتیروترکش و خون ؛ازجنس زخم وباران
ازبــــاتــلاق آتــــش کــردی گــــذرمسافر
درانتــظارمــانـدنـد ازشب به سمت فـردا
آئیــنه هــای روشن با چــشم تــرمسافر
حالا نشــانی تو شــاید فقط همین است
تنـــهــا پــلاک بـی نــام و مختــصرمسافر
حــالا که می روی بـــازآهسـته تر مسافر
کـی بــازخــواهی آمــد بــاردگــرمسافر؟
پــروازرســم عشق است با تــو کبـوترانه
یک آسمان بلــندی بی بــال و پـــرمسافر
درجــاده ای ازآتش بــا شـوق رهسـپاری
تا جبهــه ؛ این همیشه مــرزخطر مسافر
درتیروترکش و خون ؛ازجنس زخم وباران
ازبــــاتــلاق آتــــش کــردی گــــذرمسافر
درانتــظارمــانـدنـد ازشب به سمت فـردا
آئیــنه هــای روشن با چــشم تــرمسافر
حالا نشــانی تو شــاید فقط همین است
تنـــهــا پــلاک بـی نــام و مختــصرمسافر
«هر کس در طلائیه ایستاد، اگر در کربلا هم بود میایستاد»
بچهها مقاومت میکردند اما کار سخت شده بود. فرماندهان نیز هر کدام سلاحی برداشته و به جنگ تن به تن وارد شده بودند یکباره اما اوضاع تغییر کرد. پیامی از امام(ره) برای رزمندهها رسیده بود. آنقدر اوضاع تغییرکرد که دشمن مجبور شد عقبنشینی کند؛ اما حیف که همت رفت. آن فرمانده دوست داشتنی به مولایش حسین (ع) اقتدا کرد و بیسر به سوی دیار حق شتافت. دشمن نامرد بود و از شدت حقارت به شیمیایی روی آورد و خیلیها به ملاقات حق شتافتند بدر و خیبر گامهایی بلند برای پیروزی ایران بودند و بر عراق فشاری عظیم وارد ساختند تسلط بر منابع نفتی جزایر، کار را بر عراق سخت کرده بود و به تلافی آن، کار را بر سپاه اسلام سخت گرفت. شهدای بسیاری بر زمین مانده بودند، از جمله حمید باکری که گفته بود:
«ما به فرموده امام، حسینوار وارد جنگ شدیم و حسینوار به شهادت میرسیم.»
جنازه خیلیها در طلائیه ماند و هرگز برنگشت. طلائیه تابع بخش هویزه و دهستان بنی صالح است و دارای قدمت چندانی نیست اما آنچه منطقه طلائیه و هورهای اطراف آن را معروف وزبانزد کرده است، نه اقوام و نه موقعیت جغرافیای آن بلکه جنگهایی است که در دهه 60 در آن اتفاق افتاد. دنبال چیزی میگشت تا با آن بر سر تابلو بکوبد و پایهاش را در زمین محکم کند. زمین آنجا مثل گذشته نبود. حالا بیابانی شده بود خشک و بیآب و علف که در هر جا سفیدی نمک را میشد بر سطح خاکش دید. اما چقدر دلش برای آنجا تنگ شده بود. هوا را که بو میکشید، از زمان جدا میشد و به گذشتههای دور میرفت. آن قدر که میتوانست صدای غرش خمپارهها و صفیر تیرها را بشنود و نسیمی را که با خود بوی باروت وهور میآوردند احساس کند.
روی تابلو نوشته شده بود، به طرف مقر تفحص و در پایین آن در داخل پرانتز نازکتر نوشته بودند «منطقه طلائیه». طلائیه آن روزها پر بود از میدان مین و موانع غیرطبیعی عراقیها ازترس حمله نیروهای ایرانی دور تا دور خود را پر کرده بودند از این موانع و آن را تا خط دوم و سوم خود ادامه داده بودند. نگاهی به اطرافش میاندازد و شرق تا غرب منطقه را از نظر میگذراند. آن روزها همه جای این سرزمین را آب گرفته بود. تا چشم کار میکرد آب بود و سکوت نیزار.
آب آنجا از «هورالهویزه» میآمد و هور هم متصل بود به رودخانه کرخه و چند شاخه از دجله و پیش از آن، علی بر روی نقشه مسیر رود خانه کرخه را دنبال کرده بود. این رودخانه که از کوههای سر به فلک کشیده لرستان سرچشمه میگرفت در دل دشتها و تپهها از کنار شهر شوش میگذشت و به آرامی وارد منطقه هور میشد. این اتفاق از وقتی افتاد که صدام فرمان حضور در نهر سوم بین دجله و فرات را صادر کرد و این نهر عظیم دست ساز، نه تنها تمدن چند هزار ساله دجله و فرات که اوضاع جغرافیایی منطقه را نیز تغییر داده و آبهای هور را در خود فرو برد. صدام این کار را از ترس مجاهدین عراقی و لشکریان بدر انجام داد. این گروه شامل توابین پناهندهای بودند که از هور برای رفت وآمد به داخل عراق استفاده میکردند و در سالهای پایانی جنگ بیشترین فعالیت را در این منطقه داشتند.
دوست داشت مثل آن روزها برای ساختن ساز نیاش دوباره به سراغ نیزارهای هور برود روییدنیهای زیادی در هور است. نیهایی که ارتفاع آنها از 2متر تا 7 متر میرسد «بردی» که معمولاً ارتفاع آن بین 1 تا 2 متر است و چولان که در جاهای کم عمق میروید و ارتفاع آن کمتر از 50 سانتیمتر است. شبها با بچههای دسته کنار آتش مینشستند و چای مینوشیدند و برای آوردن صدای نی تقلا میکردند. عراق در سالهای میانی جنگ براساس تجربیاتی که در میادین نبرد به دست آورد تا کتیکهای جدید اتخاذ کرده، به تناسب آن فرم و شکل مناسب به خود داد. طلائیه به همین خاطر، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پس از عملیات والفجر مقدماتی، با تشکیل یک قرارگاه منطقه هور را انتخاب کرد و تلاشهای مقدماتی خود را آغاز نمود تا از این طریق، فضایی مناسب برای ادامه نبرد فراهم آید. منطقه هور با سه ویژگی برجسته انتخاب شد.
1- مسلط نبودن دشمن به عملیات آبی- خاکی و عدم توانایی در انطباق سریع با موقعیت جدید. 2- سرعت عمل 3- استفاده از اصل غافلگیری منطقه عملیاتی خبیر که در شرق حاصل خیزترین منطقه «بینالنهرین» یا عراق امروزی واقع شده، در کنار دجله و داخل هورالهویزه از شمال به اعریز واز جنوب به «القرنه»، طلائیه و «زید» محدود میشد.
این منطقه دارای دو نوع طبیعت متفاوت است، خشکی و هور طلائیه به عنوان محوری اصلی برای هدایت و حفظ پیروزی در عملیات خیبر، منطقهای کلیدی محسوب میشد رزمندگان ایرانی از این منطقه باید به جزایر مجنون شمالی و جنوبی و تأسیساتی که در آن محور بود از جمله: دکلهای برق، دکلهای تقویتی رادیو تلویزیون، تاسیسات و کارخانههای کاغذسازی، چاههای نفت و... یورش میبردند. علی با خود میگفت روزهای سخت میگذرند، اما خاطراتش برای انسان شیرینتر است. به یاد شناساییها و گشتهای شبانه افتاد. لباس غواصی و قطبنما و دوربین دید در شب جزوی از بدن آنها شده بود.
هر شب از محور طلائیه وارد هور میشدند و تا کیلومترها سنگرها و امکانات دشمن را شناسایی میکردند. مأموریت آنها فقط شناسایی بود و به همین خاطر تا آنجا که ممکن بود با دشمن درگیر نمیشدند. عراقیها با قایق میآمدند و در مسیر حرکتشان میان نیزارها نارنجک میانداختند. یک بار که علی و دوستانش داخل نیزار مخفی شده بودند، با ترکش یکی از همین نارنجکها زخمی شد. یک بار هم عملیات شناسایی آنها تا صبح طول کشید. با روشن شدن هوا مجبور شدند، روز را در میان نیزارها و در نزدیکی یکی از سنگرهای کمین عراق بمانند.
در حالی که علی و دوستانش سعی داشتند از چشم نگهبان عراقی مخفی باشند، گربهای که معلوم نبود چگونه از هور سر درآورده بود، از بالای بام سنگر به آنها خیره شده بود و ساعتها آنها را زیر نظر داشت. عاقبت گربه از نگاه کردن خسته شد و علی و دوستانش نفس راحتی کشیدند. هدف از عملیات خیبر، از بین بردن نیروهای سپاه سوم عراق و تأمین جزایر مجنون شمالی و جنوبی و ادامه حمله از جزایر و محور طلائیه به سمت «نشوه» بود و الحاق با نیروهایی که از محور زید به دشمن حمله میکردند. در عملیات خیبر، همچنین در نظر بود که خشکی شرق دجله از طریق هور تصرف شود و بدین وسیله امکان تقویت سپاه سوم عراق از میان برود. در منطقه اصلی عملیات، سپاه پاسداران با استعداد 9 لشگر، 6 تیپ پیاده و 3 تیپ زرهی به میدان آمد که در نتیجه این نیروها در محور هور و طلائیه وارد عمل شدند.
ارتش نیز در این منطقه با یک لشگر زرهی برادران سپاه را کمک کرد. بالاخره عملیات خیبر در ساعت 20 و سی دقیقه سوم اسفند 1362 با رمز یا رسولالله(ص) آغاز شد، در مرحله اول، پیشروی به جلو با سرعت عمل و غافلگیری دشمن به طور همزمان در تمامی محورها توأم بود روزهای اول، دوم و سوم عملیات رزمندگان با در هم شکستن خطوط دشمن و گذر از موانع، موفق به تسخیر اهداف از پیش تعیین شده گردیدند و در روز چهارم عملیات، بخشی از نیروها در شهر القرنه، یکی از شهرهای مرزی عراق حضور یافتند و مردم شهر با مشاهده آنان به استقبال آمده، سر راه آنها گوسفند قربانی کردند. طی این مرحله جزایر مجنون شمالی و جنوبی از پشت دور زده شد و به سهولت به تصرف درآمد. این عملیات با پیروزیای که برای رزمندگان به همراه داشت، پاسخ قاطعی بود به بمباران بسیاری از شهرهای ایران که در چند هفته قبل از آن توسط عراق انجام گرفته بود. در مرحله دوم عملیات، دو تلاش اصلی در محور جزایر و طلائیه برای الحاق با محورهای دیگر و سپس پیشروی به سمت نشوه در نظر گرفته شد، اما این پیشروی به خاطر حجم زیاد آتش دشمن متوقف ماند. تمرکز آتش دشمن در طلائیه که زمینی بسیار محدود را شامل میشد فوقالعاده بود.
به خاطر اهمیتی که منطقه طلائیه برای کل عملیات داشت، ضرورت مقاومت و ایستادگی نیروها در آن مدام از سوی مسوولین در اتاق جنگ گوشزد میشد. به همین خاطر پس از آن که محور زید با عدم موفقیت مواجه شد، فرمانده لشگر امام حسین (ع) فرا خوانده شد تا ماموریت طلاییه به وی واگذار شود. احتمال داشت جنازهای را که علی از میان خاکهای طلاییه یافته بود، یکی از همراهان خرازی در خیبر باشد و همین احتمال کافی بود که او را به خاطرات شبهای درگیری در طلائیه ببرد. آن شب نیروهای لشگر در طلائیه شب خونینی را پشت سرگذاشتند. با طلوع خورشید و ادامه عملیات، فرمانده لشگر که در خط مقدم درگیری حضور داشت، بر اثر اصابت ترکش دست راست خود را از دست داد و علیرغم میلش از معرکه جنگ بیرون آمد. مرحله سوم عملیات با توجه به فشارهای دشمن، عمدتاً به منظور حفظ جزایر مجنون شمالی و جنوبی بود. به همین منظور دشمن در فشار اولیه خود تنها 72 ساعت به طور مداوم بر روی جزایر آتش میریخت، چنانکه در یک برآورد، نزدیک به یک میلیون گلوله توپ و خمپاره مصرف کرده بود. جنگ در جزایر با توجه به توان خودی و دشمن به دور از محاسبات نظامی بود و تنها معنویت و روحیه بالای رزمندگان بود که باعث مقاومت آنها میشد.
عامل اصلی این مقاومت، گذشته جنگ و ضرورت کسب پیروزی چشمگیر و نیز پیام حضرت امام (ره) مبنی بر حسین وار جنگیدن بود. در این روند شهادت و مجروح شدن تنی چند از فرماندهان سپاه به مقاومت نیروها در منطقه جلوهای خاص بخشید. حاجابراهیم همت، فرمانده لشگر 27 محمد رسولالله(ص) هنگامی که سوار بر موتور به دنبال رساندن نیرو به خط بود بر اثر اصابت توپ به شهادت رسید. حمید باکری- قائم مقام لشگر عاشورا- جلوهای دیگر از حماسه مقاومت را در صحنه نبرد خیبر به نمایش گذاشت. پس از شهادت باکری جسد او و همرزمانش در همانجا بر زمین ماند. به دنبال این امر، فرماندهی قرارگاه به برادر شهید،مهدی باکری، فرمانده لشکر عاشورا تکلیف میکند که جسد حمید باکری را به عقب منتقل کند اما او نمیتواند خود را متقاعد سازد در حالی که سایر شهداء بر روی زمین به جا ماندهاند، تنها جسد برادر خود را به عقب منتقل کند پس جنازه حمید و همرزمانش در همان جا میماند.
دشمن که در مقابل خود مقاومتی غیرقابل تصور و پیشبینی را مشاهده میکرد، به مرور با تحمل تلفات و ضایعات فراوان از تصرف جزایر منصرف شد و به تحکیم مواضع پرداخت. رژیم عراق پس از ناامیدی از بازپسگیری جزایر شمالی و جنوبی مجنون دیوانه وار شروع به بمباران شیمیایی کرد و شدت آن به قدری بود که حتی یگانهای خودش نیز از این بمباران بینصیب نماندند. پس از ثبات نسبی خط مقدم دستاوردها و نتایج عملیات از سوی ایران چنین منتشر شد: در این عملیات بیش از 23 یگان دشمن به طور متوسط، از 20% تا 100% منهدم شد.
15000 نفر از نیروهای دشمن زخمی و کشته شدند. 150دستگاه تانک و نفربر و 200 دستگاه خودروی دشمن منهدم و تیپ 56 زرهی دشمن به میزان 100% منهدم شد. 1140 نفر از نیروهای دشمن اسیر شدند که در میان آنها 102 نفر غیر نظامی از کشوهای مصر، سودان، مراکش، سومالی و عراق مشاهده میشد. مجموعاً 1180 کیلومتر از زمینهای منطقه آزاد شد. در میان غنائم گرفته شده از دشمن، گذشته از اقلام صنعتی و تجهیزات انفرادی، 10 دستگاه تانک و نیز 60دستگاه کمپرسی به چشم میخورد. دستیابی بر چاههای نفت که ذخایر آن میلیونها بشکه برآورد شده بود. پس از عملیات خیبر تغییر و تحولاتی در جنگ روی داد که قسمت اعظم آن فشار اقتصادی و تحریم فروش سلاح به ایران بود. رفته رفته تفحص پا گرفت و بچهها، هر روز نقاط بسیاری را در طلائیه برای پیدا کردن اجساد، زیر و رو میکردند. پس از عملیات خیبر براساس تواناییهایی خودی و دشمن و نیز با در نظر گرفتن معابر وصولی بصره، سه راه کار در نظر گرفته شد که عبارت بودند از:
الف- منطقه عملیاتی خیبر واقع در هور و طلائیه. ب- شرق بصره (منطقه عملیاتی رمضان). ج- غرب اروند.
از آنجا که منطقه شرق بصره و غرب اروند فاقد تناسب لازم با توان خودی بود، لذا هور و منطقه طلائیه، به عنوان تنها راه ممکن انتخاب شد: دستاندازی و تسلط بر جاده بصره- العماره و نیز راهیابی به مرکز اصلی هورهای غرب دجله که استانهای ناصر به، بصره والعماره را احاطه کرده است و همچنین تسلط بر شرق دجله، توام با انهدام نیرو و اسارت نفرات دشمن، از جمله اهداف این عملیات بود عملیات بدر از دو محور عمده در حد فاصل الغدیر تا القرنه طراحی گردید و در کنار آن یک تلاش عملی از سمت شمال و دو حرکت فریب در شلمچه و غرب اروند (جنوب) در نظر گرفته شد. نیروهایی که در عملیات بدر شرکت داشتند شامل سه لشگر و یک تیپ از نیروی زمینی ارتش و 9 لشگر و هشت تیپ از سپاه به صورت ادغامی بودند. علی به همراه گروه تفحص، با اهداء چند جنازه عراقی به مرزداران توانستند از هور عبور کرده و با گذشتن از جاده العماره تا نزدیک دجله بروند. پس از حرکت نیروها از نقطه رهایی به سوی هدفهای مورد نظر و اعلام آمادگی، در ساعت 23، نوزدهم اسفند سال 1363 با قرائت رمز عملیات با عنوان:
«یا الله، یا الله، یا الله و قاتولهم حتی لا تکون فتنه، یا فاطمةالزهراء»
نیروهای خودی، تهاجم خود را از دو محور شمالی و جنوبی آغاز کردند. در همان ساعات اولیه، تمامی خطوط و استحکامات دشمن به سرعت در هم کوبیده شد. در طی سه روز جنگ و درگیری، قرارگاه مهندسی با سختکوشی بسیاری توانست پلی را در حد فاصل جزیره جنوبی و منطقه همایون نصب کند. هنگامی که خرازی فرمانده لشکر امام حسین(ع) از آقا خانی- فرمانده یکی از گردانهای لشگر- علیرغم جراحتهای وارده میخواهد که به عقب برگردد، نمیپذیرد و در خط میماند و در همان شب به شهادت میرسد. در شب پنجم و روز ششم، در ادامه تلاشی که به منظور پاکسازی روستای حدیبه انجام شد، نیروهای فراوانی تحت پوشش لشگر عاشورا، از رودخانه دجله عبور کرده و به شرق دجله حمله کردند. با روشن شدن هوا عملاً امکان پیشروی به سوی القرنه فراهم نیامد. از حوالی ظهر، دشمن که موقعیت نیروهای خودی را در یافته بود، در مرور فشار خود را افزایش داد. در این میان، تنها مهدی باکری و جمع معدود یاران وفادارش به نبرد ادامه دادند. به مرور، با حاد شدن وضعیت، فرمانده لشگر عاشورا به صورت تک تیرانداز و آر. پی. جی زن وارد عمل شد و در این حین بر اثر اصابت تیر به پیشانیاش جراحت سنگینی برداشت و برای درمان به عقب انتقال یافت.
در این وقت دشمن، با نزدیکی به لب رودخانه دجله و دیدن قایقی که جسم نیمه جان باکری در میان آن بود، آن را با گلوله آر. پی. جی مورد اصابت قرار داد و به این ترتیب دجله جنازه سوخته شهید مهدی باکری را به منطقه نامعلومی برد. عملیات خیبر و بدر، دشمن را شدیداً متزلزل کرد و به غرب نشان داد که تنها تکنولوژی و حمایتهای همه جانبه سیاسی- اقتصادی نمیتواند عراق را سرپا نگه داشته، از آسیبپذیری اساسی مصون و محفوظ بدارد. به هر تقدیر، در مرحلهای از جنگ، عملیات بدر- گذشته از ضایعات و تلفاتی که به دشمن وارد ساخت- جایگاهی ویژه در ارتقاء و رشد ابعاد فکری و عملی سازمان رزم نیروهای ایرانی در برداشت و دورنمایی را ترسیم کرد که بعدها فتح فاو، بخشی از ثمره آن بود. حالا سالها از جنگ میگذرد و سالهاست که دیگر در طلائیه و مناطق عملیاتی اطراف آن پیکر شهیدی پیدا نشده. علی و دوستانش در تفحص همه جنازههای گمشده را پیدا کردهاند. اما شب هنگام، وقتی هور در تاریکی فرو میرود و طلائیه آهنگ خفتن میکند، هنوز میتوان از این سرزمین صدای گامهای شهیدان و آوای رحیلشان را شنید. طلائیه و شهیدانش تا ابد جاودان خواهند ماند
منبع: وبلاگ طلائیه
پائیز در دوکوهه
اینجا قرار گاه من بود توی آن چند روز رویایی ، در دوکوهه
ساختمان های نیمه مخروبه دوکوهه برای من زیباترین ساختمان هاست
من عاشق سادگی اش هستم
این حوض هنوز چشم به راه است
او همانی است که روزگاری مردانی از آبش وضوی عشق ساختند
بعضی هاشان را او دیگر ندید
اشک دیدگانش را می بینی ،او هنوز دارد میبارد
... تا ملحق شوید
اینجا حسینیه حاج ابراهیم همت
این بچه ها نه کارگران ساختمانی هستند و نه چیز دیگر
خادم الشهدا نام آنهاست
خودشان به خودشان میگفتند حاج همت
بدون شرح !
زیبای من دوکوهه
فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِی الْمُقَدَّسِ طُوًى
اینجا طلائیه ، دشت طلائیه
و این دو مرغ عشق ،آینه های دق من
مهدیه و آقا پیروز ، ? سالی است که با هم همسفریم
دعا کنید زودتر بروند سر خانه و زندگیشان
بارگاه ? گل گمنام طلائیه
زائران طلائیه
تمام زمینها کربلاست
امامزاده سبزقبا زیارتگاهی در شهر دزفول منسوب به محمد بن موسی کاظم
روز اربعین حسینی
مسجد جامع شهر خرمشهر و نقوش زیبایی که بر روی دیوارهای آن خودنمایی میکنند
سفر به چزابه
کد شهید ...
این هم یک همت دیگر در حال خدمت به شهدا
او و همرزمانش دارند بارگاه ? گل گمنام چزابه را برای زائران نوروزی آماده میکنند
سنگ مزار یاران غریب
محراب
هنر دست همان همت هایی که برایتان گفتم
جامهری
بدون شرح !
شلمچه
همان که کربلایی ایران است
غروب معروف شلمچه
اهلش را دیوانه میکند
چقدر انتظار بکشیم
تا در تلاطم شش گوشه تو
خود را رها ببینیم
یعنی ما را لایق ??? کیلومتر پیاده روی نمیدانی ؟
نور خدا
سیم خاردار نفس
دیگر خسته شدم بقیه تصاویر برای روزی دیگر ، نظر فراموش نشود .
التماس ? آ
خـسـته، افـتـاده ز پـا، آمده زانو مى زد |
مـشـکلى داشت به آقاى خودش رو مى زد |
|
مى چکید از سر و رویش عرق شرم به خاک |
مـشـت هـا واشده و پنجه به گیسو مى زد |
|
دامـنـى داشـت پر از خاطره تیره و تـلخ |
دسـت در دامـن آن ضـامـن آهو مى زد |
|
هـمنوا با در و دیوار در آن عصمت محض |
نـالـه یـا عـلـى و ضـجه یاهو مى زد |
|
نـم نمک بارشى از مهر به جانش مى ریخت |
کـفـتـرى بـر سر ذوق آمده قوقو مى زد |
|
پـاک مـى شـد دلـش از غصه ناپاکى ها |
خـادمى داشت در این فاصله جارو مى زد |
|
فـرصـتى بود و درنگى و بجا مانده هنوز |
شـعـله اى شعر که در آینه سوسو مى زد |
علیرضا کاشى پور محمدى
خدا را شکر دل آیینه دارم
حقوق خدمتی دیرینه دارم
بسی خوشحال از ویرانی خویش
که در اعماق خود گنجینه دارم
چنان غرقم به روز وصل آن یار
که هر شب ظلمت آدینه دارم
زشوق معرفت فردا اسیرم
به فردا صحبت از دوشینه دارم
زشرق دیده انوار دلم باش
ببین چاکی به روی سینه دارم
سرشکم گوهر یک دانه توست
بیا یارم که خانه خانه توست
برای خیمه گاهت شوق دارم
تورا وقت پگاهت شوق دارم
تو در رخت سپیدت بهترینی
به چشمان سیاهت شوق دارم
برای بوسه روی تو دلبر
شبیه خاک راهت شوق دارم
قسم بر خال تو فکر توام من
قسم بر روی ماهت شوق دارم
سر شوریده ام دیوانه توست
بیا یارم که خانه خانه توست
اگر پا در دل آتش نهادم
گل خاکسترم آتش نژادم
خلیلم باش در بزم شرارم
که من در عشق بازی خانه زادم
اگر دوش از تو دوشی خواستم
بده چون تل خاکستر به بادم
تماشاخانه لطفم تو هستی
مریدت گر شوم هستی مرادم
سرای تنگ من کاشانه توست
بیا یارم که خانه خانه توست
فرج مشتاق دیدار نگارست
عدالت انحنای ذوالفقار است
زپشت گرم کعبه روز موعود
عیان گردد که قدرت دست یار است
به خلوت خانه او راه یابد
دلی که همره آتش سوار است
به بوی پیروهن هم دل خوشم من
اگر یوسف همان دور است یار است
زقید خویش دائم می شود دور
کسی که بین دام او دچار است
دلم بر زلف تو چون شانه توست
بیا یارم که خانه خانه توست
جنون زیباست در چشمان لیلی
شکستن سنت دامان لیلی
دلم مشتاق ایمان نگار است
شکستن گر بود ایمان لیلی
نمی بینم اگر روی مهش را
سلام من سوی جیران لیلی
خوشم خانه بدوش است این دل من
شدم اینک شدم حیران لیلی
زبان دین کشم در شور و مستی
دلم بر شونه حیران لیلی
دل سر گشته ام پروانه توست
بیا یارم که خانه خانه توست
به جز امر تبرا نقل دین نیست
به لوح سینه ام نقشی جز این نیست
امامت می کند بر من امامی
که جز از نسل مولی المتقین نیست
چرا پس می شود نازل به پایش
غلام او اگر روح الامین نیست
چرا سجده به سوی کعبه باشد
اگر شیعه به پای او جبین نیست
دلم را یک قدم تا خیمه مانده
که آن هم جز گل ام البنین نیست
ابو فاضل گل جانانه توست
بیا یارم که خانه خانه توست
دلم سر گشته غیب و شهود است
دلم بی چاره چشمی کبود است
من و چشم ابوفاضل من و تیر
من و مشکی که بر سقا وجود است
من و دستی که براه اوفتاده
من و مردی که چشمانش چو رود است
دلم مهمان فرقی چاک خورده است
مرو از پیش من مولا که زود است
اگر عباس اسیر چشم زهراست
دلم بیچاره چشم کبود است
گدایت نوکر میخانه توست
بیا یارم که خانه خانه توست
سلام ای صفای دل عاشقان
سلام ای خدای دل عاشقان
خدای محبت خداوند عشق
مقیم سرای دل عاشقان
خدای دعا کن دو دستت بلند
دعا کن برای دل عاشقان
خدائی به دلها نزیبد به کس
توئی آشنای دل عاشقان
خدای شهادت خدای امید
عزیز خدا یا حسین شهید
تو نامت به دلهاصفا می دهد
مریضی دل را شفا می دهد
عطش تشنه ذره ای از سوز توست
که سوزت عطش را بقا می دهد
تو سلطان عشقی امیر دلی
غمت سینه ها را صفا می دهد
به دل پرچم سرخ بام حرم
نشانی کوی خدا می دهد
خدا عاشقی را اگر دوست داشت
به او هدیه کرب و بلا می دهد
خدا شور عشقت به دلها دمید
عزیز خدا یا حسین شهید
تو از سوز خود شمع را سوختی
به پروانه جانبازی آموختی
بنوشد چو آبی بسوزد دلی
که در آن شراری بیفروختی
تو از گودی قتلگه سوی دل
نگاه غریبانه دوختی
تو ما را برای قیامی دگر
پس انداز کردی و اندوختی
شدی شمع جمع محبان عشق
بدل نور دادی و خود سوختی
زتو عشق و خون ، شور و غم شد پدید
عزیز خدا یا حسین شهید
با سلام
با عرض شرمندگی برای وقفه بسیار طولانی در به روز کردن وبلاگ مجموعه ای از اشعار شاعر بزرگ عمان سامانی در خصوص واقعه عاشورا را برای استفاده دوستان قرار می دهم
قسمت اول
کیست این پنهان مرا در جان وتن؟
کززبان من همی گوید سخن؟
این که گوید از زبان من راز کیست؟
بنگرید این صاحب آواز کیست؟
درمن این سان خود نمایی می کند
ادعای آشنایی می کند
کیست این گویا و شنوا در تنم؟
باورم یارب نیاید کاین منم
متصلتر با همه دوری به من
از نگه با چشم واز لب با سخن
خوش پریشان با منش گفتار هاست
در پریشان گوئیش اسرار هاست
گوید او چون شاهدی صاحب جمال
حسن خود بیند بسر حد کمال
از برای خود نمائی صبح و شام
سر بر آرد گه ز روزن گه ز بام
با خدنگ غمزه صید دل کند
دید هر جا طایری بسمل کند
گردنی هر جا در آرد در کمند
تا نگوید کس اسیرانش کمند
لاجرم آن شاهد بالا و پست
با کمال دلربائی در الست
جلوه اش گرمی بازاری نداشت
یوسف حسنش خریداری نداشت
غمزه اش را قابل تیری نبود
لایق پیکانش نخجیری نبود
عشوه اش هر جا کمند انداز گشت
گردنی لایق نیامد باز گشت
ما سوی آینه آن رو شدند
مظهر آن طلعت دلجو شدند
پس جمال خویش در آیینه دید
روی زیبا دید و عشق آمد پدید
مدتی آن عشق بی نام و نشان
بد معلق در فضای بی کران
دلنشین خویش ماوایی نداشت
تا درو منزل کند جایی نداشت
بهر منزل بیقراری ساز کرد
طالبان خویش را آواز کرد
چونکه یکسر طالبان را جمع ساخت
جمله را پروانه یک شمع ساخت
جلوه ای کرد از یمین و از یسار
دوزخی و جنتی کرد آشکار
جنتی خاطر نواز و دلفروز
دوزخی دشمن گداز و غیر سوز
****************************************